fredag 18 juli 2008

نامه اي غم انگيز از يک جوان گازوئيل فروش بلوچ


نامه اي غم انگيز از يک جوان گازوئيل فروش بلوچ
من یک جوان بلوچ از طایفه براهویی هستم.شغل خاصی ندارم برای گذران زندگی مجبور هستم گاها دست به کارهای خطرناکی بزنم.اخیرا با یکی از دوستانم که یک دستگاه وانت تویوتا دارد تصمیم گرفتیم از شهرستان بم چند بشکه گازوییل خریده و در زاهدان یا زابل بفروشیم
در اولین سرویس توانستیم با پرداخت ۱۸۰۰۰۰تومان رشوه به ماموران ایست و بازرسی شور گز و نصرت آباد بارمان را در زاهدان به یکی از مشتریها بفروشیم اما برای بار دوم تصمیم گرفتیم گازوئیل ها را در زابل بفروش برسانیم بعد از ظهر روز چهارشنبه هفته گذشته از بم هفت بشکه گازوئیل خریدیم قیمت هر بشکه گازوئیل در شهرستان بم ۷۰۰۰۰تومان بود آن شب را با هزار و یک بدبختی و تعقیب و گریز پشت سر گذاشتیم ساعت ده روز پنجشنبه در منطقه کیچی(شمال زاهدان) به کاروانی از همکاران گازوئیل کشمان برخوردیم تصمیم گرفتیم در کنار آنها که تعدادی خودرو داشتند مانده و ضمن استراحت ناهارمان را نیز در آنجا صرف کنیم هنوز یک ساعتی از حضور من و دوستانم در آنجا نگذشته بود که ناگهان تعدادی از دوستان همکار فریاد زدند که نیروهای قرار گاه رسیدند بر سر راه برگشتمان یک کوه با سرازیری خیلی خطرناک قرار داشت به دوستم گفتم راه برگشتی نیست از طرف مقابلمان هم نیروهای انتظامی بسرعت دارند به ما نزدیک میشوند چکار کنیم گفت راهی جزء اینکه مستقیم جلو برویم نداریم یا ما را میکشند یا فرار میکنیم من هم قبول کردم و سوار ماشینمان شدیم و به طرف نیروهای قرارگاه حضرت رسول (ص) که پانزه خودرو و تعدادی موتور سیکلت بودند شتافتیم یک ماشین قبل از ما حرکت کرده بود و بعد از ما چهار خوروی دیگر از همکارانمان بودند
ماموران قرارگاه تا ما را دیدند به طرف ما تیر اندازی کردند ماشینی که جلوی ما بود علی رغم اصابت چندین گلوله به خورویش توانست بگریزد نوبت من و دوستم که تازه کار بودیم شد به دوستم گفتم اونها خود ما را هدف گرفته اند چکار کنیم هنوز چیزی نگفته بود که احساس کردم چند گلوله به خودرویمان اصابت کرد چند متری که جلوتر رفتیم دیدم دوستم فرمان خود رو را رها کرد و خورو به کناری هدایت شد و محکم به دیواره کوه برخورد کرد حال دوستم را پرسیدم او گفت که زخمی شده است ناگهان چشمم به پایش که خون آلود بود افتاد سریع پیاده شدم که به دوستم کمک کنم وقتی در سمت راننده را باز کردم دیدم تعدادی از سربازان با پرتاب سنگ بسرعت به طرف ما میدوند با داد و فریا از آنها خواستم که سنگ پرتاب نکنند که دوستم زخمی شده است آنها بدون اینکه به من توجهی کنند آمدند و مرا کتک زدند و یکی از آنها سنگ بزرگی را محکم از سر دوستم که زخمی بود کوبید چون در ماشین باز بود دوستم پایین افتاد خواستم بروم و او را بلند کنم اما سربازانی که داشتند مرا کتک میزدند نگذاشتند که من به او کمک کنم یکی از سربازان هم او را که بیهوش افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود با لگد میزد و میگفت دوباره فرار میکنی ؟
به هر زحمتی که بود خود را به او رساندم و حالش را پرسدم اما او بسبب سنگی که بسرش اصابت کرده بود بیهوش بود و نمی توانست جوابم را بدهد.آنها میگفتند او دروغ میگوید زخم پای او ناشی از برخورد ماشین است همراه آنها یک دکتر بود.دکتر وقتی پای دوستم را دید گفت که او بر اثر اصابت گلوله زخمی شده است.خودروی ما هم سد راه خودروهایی که پشت سرمان بودند شد چهار خودروی دیگر هم به دام نیروهای قرارگاه افتادند نیروهای قرارگاه علاوه بر ضرب و شطم همکارانمان فحش و دشنام گویی را هم بعنوان نوعی شکنجه بکار میبرند.آنها شیشه های خودروهایمان را با سنگ شکستند و ما را به قرارگاهشان آوردند و مدعی شدند که ما آنها را با سنگ متوقف کرده ایم خودروی ما بدلیل اینکه هر چهار لاستیکش بر اثر اصابت گلوله پنجر شده بود و موتورش هم دچار اسیب دیدگی شده بود در محل ماند.
دوساعت بعد دوستم در بین راه به هوش آمد و از من خواست که به او آب بدهم اما نیروهای قرارگاه حتی به من هم اجازه نمیدادند که آب بخورم چه برسد به او.وقتی به زاهدان رسیدیم در داخل اورژانس چند مامور انتظامی آمدند و بر روی کاغذی که در دستشان بود انگشت دوستم را زدند بعدا معلوم شد که بر روی کاغذ نوشته شده است که فرد مضروب یعنی دوستم از هیچ کسی شکایتی ندارد
http://balochegap.blogfa.com یکی از خوانندگان بلوچه گپ

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar