onsdag 28 maj 2008

آه و ناله مردم مظلوم از ثبت احوال


آه و ناله مردم مظلوم از ثبت احوال

تقریبا روزی نیست که عده ای با ناراحتی از ثبت احوال به مدرسه مکی مراجعه نکنند از آنجا که مسئولین ثبت احوال به ما اعلام نموده اند که شما حق ندارید سفارش کسی را بکنید و اگر هم سفارش بکنید ما هرگز به حرف شما عمل نمی کنیم، ما به مردم زجر دیده تسلیت

می گوییم و به آنها می فهمانیم هیچ کاری از دست ما بر نمی آید .
مردم آنقدر مراجعه کرده اند که اکنون خودشان می فهمند که جز خداوند کسی دیگر نمی تواند به دادشان برسد اما متاسفانه باز هم مرتب مراجعه می کنند . من چند روزی کمی عصبانی شدم وبا خود گفتم : وقتی مردم میدانند که از دست ما کاری بر نمی آید چرا باز هم مراجعه می کنند؟
اما بعد متوجه شدم مردم از بس که کاملا بی پناه هستند و هیچ راه و چاره ای به ذهنشان نمی رسد از سر ناچاری سری هم به ما می زنند .
مصبیت بزرگ از کجا آغاز شد؟؟
مردم ما از روزگار قدیم با ادارات مخصوصا ثبت احوال مشکلاتی داشتند اما نه آنقدر مهم.
مصیبت بزرگ از زمانی آغاز شد که : از ثبت احوال کلیه کارمندان بلوچ و شهرستانی بیرون رانده شدند و ثبت احوال بطور یک دست در اختیار برادران سیستانی ما قرار گرفت. از آن روز به بعد فاجعه بزرگ آغاز شد . هزاران نفر سرگردان شدند و شناشنامه هایشان به عناوین مختلف از ایشان گرفته شدند .
مردم بیچاره ای که سوادی ندارند سرگردان و حیران ماندند.
من (چون بعضی وقتها مثل انتخابات و.. تبلیغاتچی حکومت بوده ام) از ترس مردم بیچاره و درد دلشان چند سال است که به منطقه کارخانه نمک اصلا جرائت نکرده ام بروم.
طوری عرصه برای مردم بدبخت تنگ شده که عده ای که توانایی سفر دارند جهت گرفتن شناسنامه برای فرزندان خود به استانهای همجوار (مخصوصا کرمان) مراجعه می کنند. در آن استان اگر شناسنامه ای ندهند حداقل شناسنامه خودش را نمی گیرند.
اگر یک مامور محترمی بخواهد کسی را تهدید کند یکی از بزرگترین تهدیدات همین است : شناسنامه ات را می گیریم.
در جریان انتخابات مجلس هشتم برخی از مسئولین بلند پایه استان برای فراری دادن و ترسانیدن مردم (که در انتخابات شرکت نکنند) شجاعانه به صفوف رای دهندگان حمله ور می شدند و شناسنامه بیچاره ها را از ایشان می گرفتند . که آقای ملک رئیسی خودش شاهد است زیرا شناسنامه تعداد زیادی را از مسئولین گرفت و به صاحبانش بر گردانید.
امروز
چند نفری متفرقه یکی بعد دیگری در مورد مشکل شناسنامه هایشان مراجعه نمودند . هر کدام که مراجعه می کرد من مثل برادران جماعتی یک مقداری برایشان سخنرانی می کردم که بروید اعمال خود را خوب کنید و دعا بکنید تا الله خودش مشکلات شما را حل کند از دست ما کاری بر نمی آید.
تا اینکه پیر مردی بسیار پریشان آمد و مقابلم نشست . عصایی قدیمی و تسبحی دانه درشت به دست داشت.
خیلی پریشان بود . مشکلش را پرسیدم گفت : من رفتم شناسنامه فرزندم را عکس دار کنم رئیس شناسنامه مرا و فرزندم را از من گرفت و گذاشت توی میزش.
من برایش توضیح دادم که از دست ما کاری بر نمی آید بهش گفتم تو که اینگونه آدم مسکینی هستی چرا دعا نمی کنی که خدا مشکل تو

را برطرف کند؟
گفت نمی دانم شاید حرام خورده ام که هر چه دعا می کنم فایده ای ندارد. من الان باید به فکر قبرم باشم نه اینکه درگیر شناسنامه اما مجبورم. چه کنم؟ به کجا بروم؟
چند دقیقه رفت بیرون و دوباره برگشت. رفت پیش جناب مولانا و آنجا نیز مشکلش را بیان کرد و فتوکپی شناسنامه اش را نشان داد و گفت من با این سن و سال (متولد 1315) اکنون سرگردان شدم و رئیس ثبت احوال شناسنامه مرا گرفته است.
مولانا خیلی متاثر شدند بهش گفتند فتوکپی شناسنامه و مشخصات خود را بنویس و در دفتر ما بگذار . اگر جایی فرصتی رسید ما مطرح می کنیم.
ساعت 12 وقتی مولانا و همه رفتند این پیر مرد همچنان سرجایش نشسته بود.

پیر مرد هفتاد و یک ساله سرگردان
دلم به حالش سوخت گفتم : بیا با هم میرویم ثبت احوال شاید شناسنامه شما را پس دادند.
رفتیم ثبت احوال انتظار داشتم آقای اوکاتی جنگ و دعوای شدیدی به راه بیاندازد اما برخلاف انتظارم با خوش اخلاقی ما را پذیرفت گفتم آمده ام ببینم مشکل این بنده خدا چیست.
آقای اوکاتی پرونده او را خواست و اینور و آنور ورق زد هیچ چیزی که قانع کنند باشد پیدا نکرد بالاخره گفت چون ما مشکوک شده بودیم به نیروی انتظامی مراجعه دادیم الان از دست ما کاری بر نمی آید .
خواستم برایش سخنرانی کنم که از خدا باید ترسید . اما بعد منصرف شدم . بهش گفتم بنظر شما این پیر مرد بدبخت چه باید بکند؟ گفت نمی دانم یک استشهاد دیگری درست کند و بیاورد ما بررسی می کنیم.

از آنجا بیرون آمدیم متعجب بودم از صبر خدا . پیر مرد سرگردان از من خداحافظی کرد تا با اتوبوس واحد به خانه اش برود
-----------------------
لينکهاي مرتبط
صفحه خبرهای حقوق بشر بلوچ
Baloch Rights Watch News

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar