torsdag 5 februari 2009

زندگی سخت افغانها در زاهدان/ماجرائي تاثرانگيز از وبلا ابوعمار

زندگی سخت افغانها
افغانها سخت کوش و زحمت کش هستند اغلب کارهای سخت و مشکل را انجام می دهند . در همسایگی ما تعدادی افغانی بودند که معلوم
بود خیلی فقیر بودند وضع مسکن و خرج این روزها سخت مشکل شده و کارگری آنهان کفاف کرایه خانه را نمی کرد . دکترهای محترم هم این روزها هم برای ویزیت بیماران پول خیلی زیادی می گیرند بهمین خاطر هر وقت بچه های افغانیها مریض می شدند چون توانایی دکتر و بیمارستان را نداشتند، به نزد من می آوردند تا برایشان دعا کنم و آنها سالم شوند من هم برای تسکین دلشان دعا می خواندم و اگر تشخیص می دادم که مشکلش و دلیل بیماری چیست و دارویی در خانه داشتم ضمن دعا به آنان دارویی مثل قرص سرما خوردگی یا شربتی ... می دادم .
اکنون اغلب آنها ناپیدا هستند یا رفته اند و یا از ترس مخفی شده اند دیروز صبح زود یکی از همان خواهران افغانی مراجعه کرده بود و گفته بود به مولوی بگویید زود بیاید که پیرزنی می خواهد بمیرد و برایش قرآن بخواند تا با ایمان بمیرد.
رفتم آنجا یک ساختمان نیم سازی بود که آنها در زیر زمین آن ساختمان ویران زندگی می کردند با این سرمای زمستان بدون هیچ چراغی تعدادی زیادی زن و بچه زندگی می کردند. پسر پیرزن می گفت سی سال است در ایران زندگی می کند.

پیر زن در انتظار مرگ

پیر زن در حالت تقریبا بیهوش بود سوره یاسین را خواندم و بعد از حالش پرسیدم که چه شد گفتند خوب بود ناگهان اینجور شد پرسیدم دکتری جایی برده اید گفتند نه به آنجا نمی توانیم برویم زیرا ما مشکل داریم و مخفی هستند همینکه ببینند می گیرند نمی توانیم.
روز بعد دوباره رفتم حالش را بپرسم دیدم حالش بدتر شده . پسرش گفت یک دکتر آوردیم نگاه کرده و گفته اگر بیمارستان ببرید از شما هر شبی صد هزار تومان می گیرند.
شماره تلفن خودم را به آنها دادم و گفتم اگر هر طور شد مرا خبر کنید . ساعت حدودا 9 شب زنگ زدند که پیر زن مرده است.
بعد از نماز صبح تعدادی از نمازگزاران را خبر کردم و گفتم ساعت 8 بیایید که جنازه ای را می بریم دفن کنیم.
صبح زود ساعت ۶ رفتم دم خانه و گفتم اگر کسی هست بیاید که من می برم تا وقتی قبر بزنند . پسر پیر زن که کارش بنایی بود گفت من هیچ کس را ندارم شما خودتان یک کاری بکنید هر چه پولش می شود من می دهم گفتم نه پول لازم نمی شود ماشین وانت برادران مجانی می آورند و هر کمک دیگر باشد خود ما با دوستان دیگر انجام می دهیم . بالاخره دو کارگر پیدا کردیم و فرستادیم قبر بزنند و کفن و .. آماده شد یک تعدادی از افغانها آمدند و به مسجد رفتند وقتی جنازه را برای بردن آماده کردیم آن افغانیها را خبر دادیم که برویم به قبرستان . آنها گفتند ما همینجا نماز جنازه می خوانیم و می رویم چون ما را دستگیر می کنند گفتم جنازه همراه است نمی گیرند گفتند چرا چند مورد بوده که همه را گرفته اند جز دو سه نفر که با جنازه بروند
.
خلاصه افغانها نماز خوانده و رفتند ما به همراه دو سه نفر از مقتدیهای ایرانی رفتیم جنازه را یک جایی (در قبرستان متروکه ای ) دفن کردیم . هرگز به یاد ندارم تاکنون تشییع جنازه ای به این جمعیت کم (یعنی چهار نفره) انجام داده باشیم بهمین خاطر خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. خدا قبول کند.
کوچولوهایی که به سرما عادت کرده اند
http://majd21.blogfa.com/post-71.aspx

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar